امام زمان (عج)
اشعار استاد لطیفیان
باران لحظه های پر از خشکـسالـیَم! در این اتاق یک، دو، سه متریم، دلخوشم تا کی صدای آمدنت طول می کشد؟ دنبال ارتفاعِ خودم آمدم، اگر ای رمز جدول همه ی "جمعه نامه ها " یک روز هم اذان تو را پخش می کنند تو لهجه ی زبان خدایی و من ولی حالا کنار چشم تو لکنت گرفته ام ************** ین هفته هم گذشت تو اما نیامدی از جاده همیشه چشم انتظارها صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم از ناز چشم های تو اصلا بعید نیست امروزمان که رفت چه خاکی به سرکنیم فرصت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم یابن الحسن بیای قنوتم وظیفه است ************** ای آخرین توسل سبز دعای ما شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین در این فراق تا که ببینی چه می کشیم موعود خانواده کی از راه می رسی؟ کی می شود بیایی و از پشت ابرها آقا اگر نیایی و بالی نیاوری ************** خورشید مثل پنج شنبه پا نمی شد بر شانه های شمع ها در اول صبح وضعیت آب و هوا مثل همیشه اینكه غروب است و كمی بارانیم، نه در چشم هایم، التماس آخرینم این سال هشتاد و چهار شمسی ما ************** اگر چه طبیبی و دوا درست می کنی از این طرف همیشه بارها خراب می کنم اگرچه من خجل شدم اگر چه سنگ دل شدم من از گناه خسته ام از اشتباه خسته ام گدای آستانه ات شدن به دست ما نبود کنار تو غریبه های شهر نیز راحتند اگر بناست بعد از این مرا خراب تر کنی از این دلی که سالهاست بندگی نکرده است تو یک غروب می رسی وگنبد بقیع را ************** مزرعه ی عاشقان به بار می آید این دل پاییزیم علامت خوبی است پای برهنه کنار جاده نشستم اهل کرم بر فقیر سخت نگیرند حرف بزرگان ما دو تا شدنی نیست بافتن شعر ما به خاطر یار است ************** ما منتظریم از سفر برگردی با کاسه آب و مجمری از اسپند وقتی سر شب که رفتنت را دیدیم ما منتظر تو ایم آقا نکند من گوشه نشین کوچۀ بر گشتم پرواز نمی کنیم از اینجا باید وقتش نرسیده است ای مرد ظهور ************** خوب است که عاشق جگری داشته باشد حاجات بهانه است که ما اشک بریزیم پرواز من این است که یک کنج بیفتم ای یار سفر کرده نگاه پر لطفت گر سنگ دلم باز تعلق به تو دارم سر می زنم آنقدر به در تا بگشایی تو سمت گدا پشت کنی بهتر از این است از دور خودت دور مکن چند گدا را قبل از سفر آخرت ای دوست دلم را انگار بنا نیست ببینم تو را .... پس **************
احساس آبیِ غزلِ احتمالـیَم!
با رنگ آسمانیِ گل های قالـیَم
پیغمبر قبیله! امام اهالـیَم!
اطراف گیوه های تو در این حوالـیَم
تنها جواب آینه های سوالیم!
از پشت بام حنجره های بلالـیَم
از پایه ریزهای زبان های لالیم
من دوستدالمت تو بگو دوست دالیم؟
خورشید خانواده زهرا نیامدی
ای آخرین مسافر دنیا نیامدی
اما غروب آمد و آقا نیامدی
شاید که آمدی گذر ما نیامدی
آقای من اگر زد و فردا نیامدی
تا روبرویمان نشدی تا نیامدی
دیگر به ما چه آمده ای یا نیامدی
آیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟
بی تو چه زود می گذرد هفته های ما
بگذار چشم های خودت را به جای ما
کی مستجاب می شود "آقا بیای ما" ؟
خورشید های تازه بیاری برای ما
از دست می رود سفر کربلای ما
امروز آقا بی تو جور دیگری بود
حتی نگاه یاس ها نیلوفری بود
انگار بین رختخوابش بستری بود
تابوت یك پروانهی خاكستری بود
مثل هوای جمعهی پشت سری بود
از اوّلش هم روز گریه آوری بود
ما را به سمت "چشم هایت می بری" بود
آقا چه می شد سالِ خورشیدیتری بود
گهی برای خیر ما بلا درست می کنی
از آنطرف همیشه بارها درست می کنی
تو از همین سنگ هم طلا درست می کنی
بجان مادرت بگو مرا درست می کنی؟
تو با کریمی خودت گدا درست می کنی
تویی که از غریبه آشنا درست می کنی
از اول این خراب را چرا درست می کنی؟
فقط تویی که بنده ی خدا درست می کنی
شبیه گنبد امام رضا درست می کنی
گریه ی ما یک زمان به کار می آید
بعد خزان نوبت بهار می آید
منتظرم یعنی آن سوار می آید؟
مطمئنم با دلم کنار می آید
او که بگوید سر قرار می آید
خب چه بگوییم به جای (یار می آید)؟
یکروز شبیه رهگذر بر گردی
ما آمده ایم پشت در برگردی
گفتیم نمی شود سحر برگردی
یک جمعه غروب بی خبر برگردی
ای کاش که از همین گذر برگردی
در فصل نبود بال و پر بر گردی
با سیصد و سیزده نفر بر گردی؟!
آشفتگی بیشتری داشته باشد
خوب است گدا چشم تری داشته باشد
این بال بعید است پری داشته باشد
وقتش شده بر ما نظری داشته باشد
هر کعبه ای باید حجری داشته باشد
خوب است گدا هم هنری داشته باشد
که چشم به دست دگری داشته باشد
خوب است که شه دور و بری داشته باشد
بگذار به سویت سفری داشته باشد
بگذار دلم یک خبری داشته باشد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد
برچسبها: امام زمان (عج) مهدی وحیدی